امروز پای درس نشسته بودیم و سر در مقوا کرده و هی رنگ درست می کردیم و تناژ های رنگی میزدیم که چشمتان روز بد نبیند. مورچه ای روی گونه ی چپمان رژه می رفت. بر سر ناتوانش دست زور زدم و می دانم روزی به پایش می افتم چو مور. مدتی چند گذشت که دیدم پاچه ی مان بسی می خارد. از جای خود پاشدیم و 3،4 مورچه از پاچه ی خود یافتیم و اتاق را در حد خودکشی جارو زدیم. به جان مادرم خوب خوب جارو زدم ولی هنوز بودن. طی یک عمل جنایت کارانه و بی رحمانه حشره کش را برداشته و اتاق را شیمیایی کردیم. هنوز جرأت نکرده ایم به اتاق برویم. یا همه مرده اند یا امشب تا صبح ما را میخورند.